loading...
وبلاگ بزرگ عاشقان چت بازي
AmiN بازدید : 3 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

و چه ارام که باز منو تنهایی آغازی دیگر باز کردیم

و چه غمگین لحظه بستن چشمانم

و چه گنگ و بی مفهوم باز کردن چشمانم در اتاقی سفید

چه سودایی..و چه خوابی و چه لحظه تلخی

روپوش سفیدان که به بختو اقبال من حمله ور شدند

و دست چپی که توانایی گرفتن یقه انها را نداشت

و تنهایی که تکیه بر دیوار زده بود و با نگاهش دل گرمی میداد

و نگاه اشکاهای کسی که خطابش میکردم خواهر

رو به چشمانش با نگاهم گفتم چشمان خیس

بگذار خوب نگاهت کنم که دگر فردایی نیست

ارام ارام چشمانم رو به تاریکی رفتند اماده برای  خواب عمیق

نیم نگاهی می انداختم و خوابو ...و خوابو...و خواب

درد برایم بی مفهوم بود

اشکهایم از درد نبود

درد من اخر درد بی درمان نبود

وقتی که من در بستر درد بودم ان لحظه که وقت دیدار نبود

ولی در ان لحظه چیری بود برای من بالا تر از سر نوشت

چیری فراتر از بهشت

چیزی که همیشه به ان لبخند میزدم

چیزی که همیشه صدایش را میشنوم

و چیزی که همیشه حس میشود؟

آری تنهایی و تنهایی و تنهایی

بیاید کمی دیگران را حس کنیم

خزخز صدای مردی که نفسش بسته به یک پیچ است

صدای ضربان قلب کودکی که در بهشت زندگی میکند

صدای گریه مادری که روی سر فرزند خود زمزمه میکرد

یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ یا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفاءَ فیما یَشاءُ

وای که چه  شبهایی

وای از روپوش سفیدان که ناله ذکر مادران را با صدای خنده میبردن به سوال

صدایم قدرت پاسخ نداشت

یک نگاهم اشکی از هم زادانم می  ریخت و..

ونگاه دیگرم از خشمی پر

و من در انتظار..............

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 27
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 82
  • بازدید کلی : 582